سایت رودکی آروان



گرفت خواهم زلفین عنبرین ترا

به بوسه نقش‌کنم برگ یاسمین ترا

هر آن زمین که تو یک ره برو قدم بنهی

هزار سجده برم خاک آن زمین ترا

هزار بوسه دهم بر سخای نامهٔ تو

اگر ببینم بر مهر او نگین ترا

به تیغ هندی گو: دست من جدا بکنند

اگر بگیرم روزی من آستین ترا

اگر چه خامش مردم که شعر باید گفت

زبان من به روی گردد آفرین ترا


دلا، تا کی همی جویی منی را؟

چه داری دوست هرزه دشمنی را؟

چرا جویی وفا از بی وفایی؟

چه کوبی بیهده سرد آهنی را؟

ایا سوسن بناگوشی ، که داری

به رشک خویشتن هر سوسنی را

یکی زین برزن نا راه برشو

که بر آتش نشانی برزنی را

دل من ارزنی، عشق تو کوهی

چه سایی زیر کوهی ارزنی را؟

ببخشا، ای پسر، بر من ببخشا

مکش در عشق خیره چون منی را

بیا، اینک نگه کن رودکی را

اگر بی جان روان خواهی تنی را


به حق نالم ز هجر دوست زارا

سحرگاهان چو بر گلبن هزارا

قضا، گر داد من نستاند از تو

ز سوز دل بسوزانم قضا را

چو عارض برفروزی می‌بسوزد

چو من پروانه بر گردت هزارا

نگنجم در لحد، گر زان که ی

نشینی بر مزارم سوکوارا

جهان این است و چونین بود تا بود

و همچونین بود اینند بارا

به یک گردش به شاهنشاهی آرد

دهد دیهیم و تاج و گوشوارا

توشان زیر زمین فرسوده کردی

زمین داده مر ایشان را زغارا

از آن جان تو ی خون فسرده

سپرده زیر پای اندر سپارا


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها